کد مطلب:315906 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:183

مولودیه دیگری از او ولی مصیبت بار


تا علی قنداقه ی عباس از مادر گرفت

ماه را خورشید حق مانند جان در برگرفت



[ صفحه 228]



یك نگاهی كرد بر دست رسای طفل خود

جای اشك از دیده ی حق بین خود گوهر گرفت



منقلب ام البنین گردید از این ماجرا

قلب پاكش زین عمل گفتی مگر آذر گرفت



گفت با همسر در این بازو مگر عیبی بود؟

كز نگاهش آتشی در قلبت ای سرور گرفت



گفت مولا: نیست در این دست ها عیبی ولی

داستانی دارد اندر قلب من اخگر گرفت



قطع گردد این دو دست نازنین در كربلا

آن زمان كو خواهد از قوم عدو كیفر گرفت



آن چنان شد كان امام راستین فرموده بود

تیغ دشمن آن دو دست پاك از پیكر گرفت



شد نگون تا از سر زین روی خاك كربلا

خاك گرم كربلا را بالش و بستر گرفت



شاه آمد در كنار پیكر خونین او

همچو جان اندر بغل عباس آب آور گرفت



گفت شد قدم كمان از داغت ای سرو روان

دستی بر پشت و ولی دست دگر بر سر گرفت



سوخت از شعر «رضایی» جان پاك شاه دین

گوهر اشك از دو چشمش تا صف محشر گرفت [1] .



[ صفحه 229]




[1] همان، ص 121.